top of page
Writer's pictureLoabat

‏من یوسف قنبرزادگان دارابی⁩ هستم


من کشته شدم، در تاریخ ۲۶ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و چهار سالم بود، متولد۱۶ آذر ۱۳۷۷، اهل و ساکن شیراز و به تازگی توی یه دندونسازی شروع به کار کرده بودم.

‏با کشته شدن مهسا امینی و شروع اعتراضات سراسری، منم برای اعتراض با هموطنام به خیابون رفتم تا حقمو فریاد بزنم. قبلش به‌مادرم گفتم من باید برم تا دین خودمو به کشورم ادا کنم و بهش گفتم چقدر دوستش دارم. شب ۲۶ آبان ۱۴۰۱ بود که با دوستام به حمایت از دخترای سرزمینم‌ به خیابونا رفتم. سرکوبگرا به مردم حمله ور شدن و به سمتشون شلیک میکردن که ناگهان به یکی از دوستام تیراندازی شد و اون زخمی شد، من سعی کردم برای کمک به دوستم اونو به محل کارش ببرم که ناگهان مامورا سر رسیدن. دوست زخمی منو یه نفر برد بیمارستان، من موندم و مامورا، اونا بمن حمله کردن و مورد ضرب و شتم قرار دادن، من کشته شدم.…

‏صبح روز ۲۷ آبان خانوادم خیلی نگران بودن و تمام شب منتظرم بودن. یه شخص غریبه باهاشون تماس گرفت و گفت که من تصادف کردم و توی بیمارستانم. خانوادم رفتن بیمارستان و پیکر بیجون منو دیدن... آثاری از جراحت روش دیده نمیشد، فقط زیر یکی از چشمام کبود بود و پشت سرم اثر ضربه شدید کاملا مشخص بود.

‏بعد از کشته شدنم خبرگزاری‌های دولتی اعلام کردن که جریان کشته شدن من مربوط به یه تصادف توی یکی از کوچه های خیابون قصرالدشت شیراز بوده که آمبولانس به اون محل اعزام شده بوده. طبق او گزارش چهار نفر سوار یه موتور سیکلت بودن که تصادف کردن و دوتاشون درجا کشته شدن. اونا گفتن سر و سینه من دچار جراحات زیادی بوده و همین باعث شده در اتاق احیا از بین برم. ولی در واقع اون روز وقتی پدر و مادرم اومدن بیمارستان مامورای امنیتی اونا رو توی اتاق احیا زندانی کردن و تهدیدشون کردن که فقط در صورتیکه امضا کنن من در اثر تصادف فوت شدم جنازه رو بهشون تحویل میدن. اونا پدر و مادرم رو مجبور کردن برگه ها رو امضا کنن. همه اطرافیام میدونن که اون سناریوی تصادف دروغ بود همه میدونستن من ۱۲۰ کیلوگرم وزن داشتم و نمیتونستم با سه نفر دیگه روی یه موتور بشینم.


‏من مظلومانه در زادگاهم شیراز به خاک سپرده شدم….

‏مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۷ آذر ماه برگزار شد.


‏هموطن من برای آزادی هممون جنگیدم. من یکی از کشته های گمنام هستم که اطلاعات زیادی در موردم موجود نیست، راهمو ادامه بده و اسمم رو بخاطر بسپار تا روز آزادی…💔

bottom of page