من کشته شدم، در تاریخ ۵ آذر ماه ۱۴۰۲. بیست و هفت سالم بود، متولد؟. چهار سال بود که ازدواج کرده بودم و صاحب دو فرزند، یه دختر دو ساله و یه پسر ۵ ماهه شده بودم. من اهل و ساکن روستای قلقله از توابع بخش مرکزی شهرستان ثلاث باباجانی در استان کرمانشاه بودم. عاشق فوتبال و برای تامین معیشت خانوادم مجبور بودم کولبری کنم چون کار دیگه ای نتونستم پیدا کنم. یک شنبه شب ۵ آذرماه بود، من با تعدادی از کولبرای دیگه راهی منطقه مرزی شهر نوسود پاوه تو استان کرمانشاه شدیم. ما هنوز وارد مرز عراق نشده بودیم و حتی باری وارد نکرده بودیم، بدون بهانه حمل بار یا کالا ناگهان از طرف نیروهای مرزبانی و از فاصله نزدیک بدون اخطار قبلی هدف تیراندازی قرار گرفتیم. اونا از پشت سر با کلاشینکف به سر من شلیک کردن، شدیدا مجروح شدم و افتادم زمین…کولبرا منو روی کولشون گذاشتن و سریع به بهداری نوسود منتقل کردن ولی من بر اثر شدت جراحات وارده به سرم چشم از دنیا فروبستم…. هموطن من میدونستم کولبری شغل نیست ولی برای تامین هزینه های زندگی راهی بجز این نداشتم و مجبور بودم زندگیمو به خطر بندازم، اونم برای یه درآمد بخور و نمیر. توی سرمای شبای زمستون رشته کوههای زاگرس رو طی میکردم و از بین مینهایی که از زمان جنگ ایران و عراق هنوز توی زمین بجا مونده میگذشتم، از جلوی پاسدارهای باجگیر باید عبور میکردم همینطور نیروهای مرزبانی که هر شب جان کولبری رو میگرفتن. من و صدها کولبر دیگه تو این سالها کشته و زخمی شدیم و آب از آب تکون نخورد، ما کارگرای اجیر شده دلالهایی بودیم که باید بار رو از یه نقطه مرز میبردیم یا دریافت میکردیم. سود رو تجار میبردن بدون خطر و دستمزد ناچیز رو ما میگرفتیم با خطر مرگ، و این در حالی بود که ما قاچاقچی معرفی میشدیم! بله من برای نان جان دادم و آرزوی بزرگکردن فرزندامو به گور بردم. برای آینده بهترخودت و فرزندانت با حکومت زور و جنایت مبارزه کن و روزی که پیروز شدی از من و صدها کولبر مظلوم هم یاد کن….
Translate post