top of page
Writer's pictureLoabat

من حامد نورمحمدی هستم

من کشته شدم، در تاریخ ۱ اسفند ماه ۱۳۸۹. ؟؟ سالم بود. لر اهل خرم آباد در استان لرستان و ساکن شیراز بودم. تو خوابگاه دستغیب زندگی میکردم و دانشجوی سال چهارم رشته زیست شناسی دانشگاه پردیس شیراز بودم و اصولا آدمی آروم و خوش اخلاق. بعد از شروع اعتراضات سراسری به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری در خرداد ماه ۱۳۸۸ و کشته و زندانی شدن تعداد زیادی از هموطنام و ادامه جنبش سبز، مزدورای رژیم تعدادی از دانشجوها و مردم بیدفاع رو در روز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ به قتل رسوندن. روز هفتم اونا یعنی یکشنبه ۱ اسفند ماه تجمع بزرگی تو شیراز شکل گرفت. منم از صبح به تظاهرات پیوستم و یه پلاکارد که روش نوشته شده بود “دانشجو بیدار است از استبداد بیزار است” دستم گرفته بودم و شعار میدادم. غروب که شد بعد از یه روز کامل حضور تو‌ خیابون و تعقیب و گریز با مزدورای موتور سوار حکومتی، خسته بودم و میخواستم برگردم خوابگاه. بسیجی‌های مزدور که منو شناسایی کرده بودن تعقیبم کردن، من روبروی ساختمون شماره یک دانشکده مهندسی و بالای پل رو گذر بودم که رابط بین فلکه نمازی و فلکه دانشجو بود که ناگهان مزدورا گلوله ای به سمتم شلیک کردن! من در حالی که زخمی شده بودم در حال فرار بودم و با هر قدمی که برمیداشتم لکه های خون رو روی زمین به جا میذاشتم…..


ناگهان یه بسیجی بهم نزدیک شد و بیرحمانه منو از بالای پل به پایین پرتاب کرد و بعد پا به فرار گذاشت! ماشینا اون پایین با سرعت در حال عبور بودن و وقتی افتادم وسط خیابون ساحلی چند تاشون از روی بدنم رد شدن و من جان باختم…. دوستام همون موقع طرف دیگه پل بودن که یه دفعه دیدن یه ماشین از دور در حال علامت دادن با فلاشر هست و داشت از دور به یه چیزی که وسط راه افتاده اشاره میکرد، همشون هراسان دویدن و اومدن کنار خیابون که با پیکر بیجون گلوله خورده و له شده من روبرو شدن…..


وقتی جنازم هنوز زیر پل نمازی افتاده بودن قاتلین من سریع به خوابگاه رفتن و جلوی چشم هم اتاقیام همه وسایل منو دزدیدن و بردن تا هیچ اثری از من توی خوابگاه باقی نمونه. بعد از قتل ناجوانمردانه من مزدورای حکومتی و همینطور رئیس دانشگاه شیراز «محمد موذنی» تو مصاحبه اش با خبرگزاری فارس کشته شدن منو تایید کرد ولی به دروغ گفت که روز اول اسفند من تو تجمعات شرکت نداشتم و علت م ر گ رو تصادف با یک ماشین شخصی اعلام کرد و گفت که تو جاده کمربندی و در حالی که عازم محل زندگی خانوادم تو خرم‌ آباد بودم تو سانحه تصادف کشته شدم، بعد گفت: بنده با راننده مذکور صحبت کردم و اون سرعت بالا رو علت تصادف ذکر کرده، راننده نتونسته ماشینشو درست کنترل کنه و به همین دلیل تصادف کرده! این در حالی بود که من نه ماشین داشتم و نه حتی گواهینامه رانندگی. از اونطرف جایی که واقعا کشته شدم هم جایی نبود که پیاده رفته باشم و ماشین بهم بزنه. هیچوقتم از اون راننده هایی که منو زیر گرفتن خبری نشد. مامورای امنیتی همکلاسیها و دوستامو بازداشت کردن و اونا رو تهدید کردن که با هیچ رسانه ای نباید مصاحبه کنن، حتی شش تا از دوستام که توی دانشگاه خرما برای من پخش میکردن حراست اونا رو احضار و تهدیدشون کرد‌ به اخراج یا تعلیق از دانشگاه. دانشجوها یه هفته عزای عمومی اعلام کردن و مراسم یادبودی روز دوشنبه ۲ اسفند تو سالن تلویزیون خوابگاه دستغیب برگزار کردن. استادها همراه با دانشجوها توی مراسم شرکت کردن. درست همون موقعیکه من بین تعداد زیادی از مزدورای حکومتی صدها کیلومتر اون طرفتر داشتم به خاک‌ سپرده میشدم….


پدرم درخواست کرد که جنازه منو به زادگاه پدریش منتقل کنن. صدها نفر از مزدورای مسلح رو‌ به مراسم فرستادن که همه خانواده رو کنترل کنن مبادا حرفی خلاف رژیم بزنن! پیکر بیجون من در تاریخ ۲ اسفند ماه ۱۳۸۹ در زادگاه پدریم در روستای “اتکی” در اطراف شهرستان “الشتر” از توابع خرم آباد با حضور گسترده مزدورای حکومتی و فقط خانواده درجه یکم مظلومانه به خاک سپرده شد….


مامورای امنیتی از پدرم اعتراف اجباری گرفتن. پدرم به کشته شدن من تو تصادف رانندگی اعتراف کرد و گفت خبر کشته شدن پسر من به طرزی که رسانه ها منتشر کردن کذبه، پسرم تصادف کرده!! روز سه شنبه ۳ اسفند ماه از ساعت هشت صبح همزمان با شروع کلاسا دانشجوهای دانشگاه شیراز طی یه فراخوان تو محوطه دانشکده علوم دست به تجمع اعتراضی گسترده ای زدن و سر کلاساشون حاضر نشدن. این تجمع اعتراضی برای گرامیداشت یاد من بود و اعتراض عليه جنايت جدید نیروهای سرکوبگر. دانشجوها همچنین تو سطح دانشگاه اقدام به نصب عکسای جانباخته ها کردن، زیر عکسا نوشته بودن: «گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب گر پدر مرد تفنگ پدری هست، گر مردان قبیله همه کشته شدند توی گهواره چوبی پسری هست هنوز…» اونا توی فراخوان نوشته بودن: «امروز باز هم چشمانمان با خون کبوتری دیگر سرخ گشت اما این بار عضوی از خانواده مان را به خون غلتیده میبینیم. گیریم که حامد را کشتید و علی را گرفتید و دیگران را ممنوع الورود کردید و دانشکده ی مهندسی را از ظهر تعطیل اعلام کردید با دلهای خون شده و چشمان اشک بار و صدای ننگ بر دیکتاتور که شبانه روز در ذهن همه ماست چه خواهید کرد؟» تجمع دانشجوها در نهایت به خشونت کشیده شد و بعدم حراست دانشگاه وحشیانه به جونشون افتاد. هموطن من یکی از کشته شده های گمنام راه آزادی هستم، در این راه مبارزه کردم و به جرم اعتراض، وحشیانه به قتل رسیدم و دین خودمو به کشورم و هموطنام ادا کردم. الان نوبت توست که مبارزه کنی، سکوت نکن و بجنگ تا وطنمون از شر دشمن نجات پیدا کنه، روزی که پیروز شدی ازمنم یاد کن که با آرزوهام مظلومانه دفن شدم….


bottom of page