من کشته (اعدام) شدم، در تاریخ ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ بیست و هفت سالم بود، متولد ۳۱ تیر۱۳۷۲ و فرزند بهیه و حسین. یه خواهر داشتم بنام الهام و سه برادر به نامهای حبیب و وحید و سعید. اهل و ساکن شیراز بودم و کشتی گیر حرفه ای و مقامهای کشوری زیادی داشتم. ضمنا کارگر گچکار هم بودم. با شروع اعتراضات سراسری در مردادماه ۱۳۹۷ به افزایش قیمت طلا و کاهش ارزش ریال، منم به هموطنای معترض در خیابون پیوستم. نیروهای امنیتی من و وحید رو به جرم شرکت در اعتراضات دستگیر کردن و به زندان عادل آباد شیراز منتقل شدیم. سه ماه بعدش در تاریخ ۲۲ آذرماه حبیب رو هم که تازه سه ماه از ازدواجش میگذشت دستگیر کردن. اونا در بازداشت بمن اتهامات واهی زدن از قبیل: تشکیل دسته های معاند نظام با مقاصد برهم زدن امنیت کشور، سرقت مقرون به آزار، نگهداری اموال مسروقه و توهین به رهبری ولی مهمترین اتهام، قتل بسیجی بنام «حسن ترکمان» از نیروهای امنیتی حاضر در اعتراضات بود که بعدا گفته شد کارمند حراست سازمان آب منطقه ای شیراز بوده. اون در تاریخ ۱۱ مرداد به قتل رسیده بوده و فردای همون روز خانوادش و همکارش به پلیس مراجعه کردن و اون شخص شهادت داد که یه موتوری مشکوک به همراه دو سرنشین تو اون حوالی در لحظه وقوع قتل دیده، که البته شماره پلاکش با شماره پلاک موتور من فرق داشت و این یکی از دفاعیه های من در دادگاه بود که هرگز پذیرفته نشد و موتور برای همیشه و راننده اش تا مدتها ناپدید و این موضوع کلا از پرونده من حذف شد.
«محمد هادی غزنویان» همکار «حسن ترکمان» یه مامور امنیتی و آخرین شخص همراه حسن ترکمان قبل از قتل بوده. اون در اظهارات اولیه اش علاوه بر جریان موتور به دوربینی که نزدیک محل قتل بود اشاره کرد و به صراحت گفت که دوربین قطعا فیلم صحنه قتل رو ضبط کرده ولی فیلم اون دوربین هرگز پخش نشد و هیچ وقت به من اجازه دفاع در این مورد داده نشد. اسنادی که مستقیما میتونست تمام اتهامات منو رد کنه مدام از پرونده حذف میشدن. فیلم دوربین اون مغازه سند بیگناهی من بود که هرگز با وجود در خواست های مکرر پخش نشد. بعدش یه فیلم از یه دوربین که از محل قتل دور بود منتشر کردن که اصلا واضح نبود و فقط معلوم بود کسی که ضاربه کفش قرمز پوشیده، بعد گفتن پس این نوید هست برید خونش کفش قرمزشو بیارید، رفتن خونه رو گشتن ولی کفش قرمزی پیدا نکردن، بعد به شوهر خواهرم سه سال حبس دادن به جرم قایم کردن این کفش!! مدارک جعلی و اظهارات ضد و نقیص ادامه پیدا کرد ولی بازم نتونستن منو محکوم کنن و رو به شکنجه آوردن توی زیرزمین مخوف زندان عادل آباد….
حبیب و وحید رو هم که دستگیر کرده بودن شکنجه میکردن و میگفتن اگه اعتراف نکنید نوید رو میکشیم، منو شکنجه میکردن و میگفتن اعتراف نکنی اونا رو میکشیم. وحید دو تا شاهد داشت که ادعا میکردن اون لحظه وقوع قتل خونه اونا بوده ولی کلا هر شاهدی که میخواست ثابت کنه من و وحید لحظه قتل جایی دیگه ای بودیم فورا سرکوب و محو و اسناد حذف میشد. من و وحید توی دادگاه ارتکاب قتل رو انکار کردیم و وکیل تسخیری که داشتیم هم در دفاع از ما گفت که فیلم مورد ادعای خبرگزاری قوه قضائیه که ما رو در حال قتل نشون میداد وجود نداره. تنها فیلمی که موجود بود از دوربین مدار بسته ای بود که مربوط به یه ساعت قبل از وقوع قتل بود که نشان میداد که یکی از ما توی اون محل حضور داشتیم که البته ما انکار نکردیم و از اول هم گفتیم که برای تعمیر موبایل به اون محل رفته بودیم. من از قاضی خواستم فیلم صحنه قتل رو نشون بده ولی قاضی گفت: اینا تشریفاته!! فیلمی ضبط نشده ! و بعد از اصرار من گفت: من هستم که باید مطمئن بشم تا با خیال راحت طناب دار رو به گردنت بندازم… یه نفر دیگه هم شهادت به گناهکاری من و وحید داده بود که بعد از آزادیش شهادت نامه محضری داد و اقرار کرد که شهادتش علیه ما فقط تو آگاهی بوده و نه در دادگاه و اونم زیر شکنجه ازش گرفتن و دروغ بوده ولی قاضی توجهی نکرد. وحید تحت شکنجه اقدام به اعتصاب غذا کرد تا بیست روز و یه بار اقدام به خودکشی. هیچ وکیل تعیینی از ترس، پرونده ما رو قبول نمیکرد و به هر حال ما هم پولشو نداشتیم و وکیلی که داشتم تحت فشار زیاد مجبور به استعفا شد. من نامه ای منتشر کردم و نوشتم که همهٔ اعترافاتم تحت شکنجه روحی و جسمی بوده از جمله اینکه روی صورتم پلاستیک کشیده بودن و من تا مرز خفگی و مردن پیش رفته بودم و توی این شرایط مجبور به اقرار به مطالب ساختگی بودم. منو شکنجه میکردن که بگم شکنجه نشدم. علاوه بر وضع وخیم جسمانیم، پزشک قانونی شکسته شدن دست و شکنجه شدنمو تأیید کرد و من حتی تاییدیه رو هم گرفتم اما قاضی، تو جلسه دادگاه از توجه به برگه پزشکی قانونی خودداری کرد و اعلام کرد این مسئله به دادگاه ربطی نداره و باید برید جای دیگه ای شکایت کنین، و بعد منو تهدید کردن که اگه برگه امتناع از رفتن به پزشک قانونی رو امضا نکنم بعد از بازگشت بلایی هزار بار بدتر سرم میارن و خانوادمو یکی بعد از دیگری بازداشت میکنن. توی این شرایط، در بازداشتگاه آگاهی نوشتم که شکنجه نشدم و پزشک قانونی نمیرم. من در تاریخ ۱۰ شهریور ۹۹ یه فایل صوتی پر کردم و اتهاماتم رو رد کردم و گفتم که زیر شکنجه اعتراف اجباری ازم گرفتن و این بخاطر نجات جون وحید هم بوده ولی قاضی قبول نکرد. یه شاهد عینی به نام «شاهین ناصری» که منو موقع شکنجه شدن توی اداره آگاهی شیراز دیده بود اظهار کرد که: یه روز تو آگاهی در راهرو صدای داد و بیداد و التماس شنیدم، سروان همراهم از من خواست که تو راهرو بایستم تا اون برگرده. رفت در یه اتاقو باز کرد منم از روی کنجکاوی رفتم ببینم چه خبره، دیدم دو نفر لباس شخصی تو یه اتاق با فحاشی و باتوم و لوله نوید رو با بی رحمی تمام کتک میزنن، بهش میگفتن هر چی ما میگیم درسته، چیزهایی که میگیم مینویسی یا نه؟ نوید هم التماس میکرد نزنین، من کاری نکردم و دستاشو میاورد روی سرش. یکی از مامورایی که بعداً فهمیدم اسمش عباسی بود همچین کوبید روی دستش که نوید ضجه بلندى زد و از حال رفت…. شاهین تو سه دادسرا در این رابطه شهادت داد. تو دادسرای جرایم امنیتی که رفت برای شهادت بازپرس شعبه گفت: تو آگاهی چی دیدی؟ اونم توضیح داد، بازپرس با لحن بدی گفت: تو داری در پرونده امنیتی دخالت میکنی پدرتو در میارم همین مأمورها رو وادار میکنم که به خاطر تهمت و افترا ازت شکایت کنن، ذوبت میکنم…. در نهایت با شکنجه های شدید از من اعترافات اجباری گرفتن و حکمم داده شد. دوبار اعدام، شش سال و شش ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق…. ساعت یازده و ۲۳ دقیقه جمعه شب ۲۱ شهریور ماه بود که با سعید صحبت کردم و گفتم شرایط عادیه و قراره فردا ما رو به تهران منتقل کنن. حبیب و وحید رو هم به بند ارشاد یا همون بند تنبیه برده بودن. من از حکم اعدام بی خبر بودم، فردا صبحش بدون اینکه قبلش دیداری با خانوادم داشته باشم منو بردن و به دار آویختن….
بعضی از فعالان سیاسی تلاش کردن تا با کسب رضایت اولیای دم از اجرای حکم اعدام من جلوگیری کن ولی یه دقیقه قبل از حرکت هواپیما به سمت شیراز، اطلاع دادن که من اعدام شدم….
روی صورت من قبل از خاکسپاری آثار ضرب و جرح دیده میشد و نشانه های شکستگی بینی قابل تشخیص بود. به خانوادم فقط اجازه دیدن صورتم داده شد. شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹ پیکر بیجون من حدود ساعت ۱۰ شب در روستای سنگر از توابع همایجان شهرستان سپیدان استان فارس تحت تدابیر امنیتی و شبانه به خاک سپرده شد….
روز پنج شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹، مراسم هفتم تو روستای سنگر برگزار شد، مأمورای امنیتی راههای منتهی به روستای سنگر رو بستن و جو روستا کاملا امنیتی بود. ۱ آبان ۱۳۹۹ مراسم چهلم با حضور خانواده و بستگان بر سر مزارم برگزار شد. نهادهای امنیتی با بستن جاده منتهی به آرامگاه محل دفن و با ایجاد ایست بازرسی توی پلیس راه ماشینا رو بازرسی میکردن.
اعضای خانوادم بخاطر شرکت در مراسم و نحوه برگزاری با احضارهای تلفنی و بازداشتهای ساعتی تهدید شدن. اونا رو تهدید کردن که برای نظام هزینه ای نداره که افراد دیگه ای کشته بشن، چرا ساعت و روز مراسم رو فراخوان دادین؟ نگران دو برادر دیگه و سایر اعضای خانواده نیستین؟ در تمام مدت مراسم مأمورا حضور داشتن و با تهدید به پاره کردن بنر و قطع اینترنت روستای سنگر و چک کردن موبایلا و بازرسی ماشینایی که از مراسم برمیگشتن میخواستن مزاحمت ایجاد کنن.
روز پنجشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۹ نیروهای امنیتی برای جلوگیری از گذاشتن سنگ قبر روی مزار من پدر و برادرمو که در حال تمیز کردن و آماده سازی مزارم بودن بازداشت کردن و سنگ بتُنی روی قبر رو هم خراب کردن. درست در سالگرد اجرای حکم اعدام من، شاهین که شاهد شکنجه من بود از سالن محل حبس خودش تو زندان تهران بزرگ به مکان نامعلومی منتقل شد و بعد خبر فوت مشکوکش تو سلول انفرادی پخش شد. راستی امروز تولدمه، اگه زنده بودم شمع تولد ۳۰ سالگیمو فوت میکردم که نذاشتن…
"مردم شریف ایران، سکوت شما یعنی حمایت از ظلم و ظالم… "
راهمو ادامه بدین و در روز آزادی به یادم باشین…