من مفقود شدم، در سال۱۳۷۸. بیست و سه ساله بودم، متولد ۳۱ شهریور ۱۳۵۵ ، فرزند اکرم نقابی و هاشم زینالی. من ساکن تهران و فارغ التحصیل رشته کامپیوتر بودم. در جریان اعتراضات دانشجویی بعد از حمله به کوی دانشگاه تهران(۱۸ -۲۳تیر) صبح روز ۲۳ تیر ماه ۱۳۷۸ ، دوستم شهرام چراغی زنجانی، اومد در خونه ما در محله پونک در شمال غرب تهران که با هم بریم بیرون، وقتی من قصد خروج از خونه رو داشتم مادرم سعی کرد به دلیل نگرانی از گرفتار شدن من در جریان اعتراضهای دانشجویی و درگیری با نیروهای مسلح و لباس شخصی، از خروجم از خونه جلوگیری کنه ولی بهش گفتم زود برمیگردم و رفتم. مادرم که نگران شده بود به کوچه رفت، یکی از همسایه ها بهش خبر داد که افرادی ناشناس من و شهرام رو به زور سوار ماشین کردن و از اونجا بردن، اون شماره پلاک ماشین رو که یادداشت کرده بود به مادرم داد. پدر و مادرم که خیلی نگران شده بودن بعد از بازداشت من به کلانتریا و بیمارستانای مختلف رجوع کردن ولی خبری ازم پیدا نکردن اونا با خانواده شهرام هم تماس گرفتن و فهمیدن که اونا هم از وضعیت شهرام بیخبر هستن، پدر و مادرم شماره پلاک ماشینی رو که ما دو تا رو به وسیله اون ربوده بودن در اختیار نیروی انتظامی قرار داد ولی اونا پیگیری نکردن. نهادهای امنیتی بعد از پیگیری خانوادم، حفاظت اطلاعات سپاه رو عامل بازداشتم اعلام کردن ولی اون نهاد هم پاسخی در مورد سرنوشت من نداد. دو سه ماه بعد از دستگیریم من فقط یه بار از اوین یه تماس کوتاه با مادرم داشتم و بهش گفتم خوبم و دنبال کارام باشین. بعد از اون یکی از دانشجوهای بازداشت شده در وقایع تیر ماه ۱۳۷۸ به نام احمد باطبی، وقتیکه تو یه سلول انفرادی در زندان توحید نگهداری میشده صدای مامورای زندان را شنیده بود که مرد جوونی به اسم زینالی رو برای بازجویی برده بودن و بعد به سلول انفرادی برگردوندن ولی اسم کوچک رو نمیدونسته و این تنها خبری بود که به گوش خانوادم رسید.
حدود ٦ ماه بعد از بازداشت من یه روزساعت ۲ بعد از ظهر یه نفر به خونمون تلفن زد و گفت از اوین تماس میگیره، اول درباره دوستم شهرام پرسید، و اینکه آیا سعید به رادیوهای بیگانه گوش میداده یا فعالیت سیاسی داشته؟ در جواب به سئوال مادرم که درباره من خبری داره یا نه؟ فقط گفت انشاالله خبری خواهد شد من فقط میخواستم اطلاعات از شما بگیرم!!! مدتی بعد از بازداشتم در ماه رمضان همون سال (۱۷ آذر تا ١٦ دی) زنگ خونه به صدا دراومد و طرف گفت که برای پدر و مادرم نامه داره، وقتی در رو باز کردن چهار مرد قوی هیکل مسلح و مجهز به بیسیم وارد خونه شدن، اونا خودشونو معرفی نکردن و هیچ حکم بازرسی هم نشون ندادن. با وجود این، اونا تو خونه به بازرسی مشغول شدن، تموم خونه رو زیر و رو کردن و کتابا و دست نوشته ها و کامپیوتر منو با خودشون بردن. مامورا از پدر و مادرم پرسیدن که من با چه کسائی معاشرت داشتم؟ و وقتی پدرم پرسید شما کی هستین و از طرف کدوم نهاد اومدین؟ فقط گفتن اشتباه شده!! و اینکه تا یک ساعت اجازه خروج از خونه رو ندارن. پدر و مادرم به اداره آگاهی خبر دادن و پرسیدن که آیا این مامورها از اونجا اومدن؟ ولی جوابی نشنیدن.
بعد خانوادم پرونده ای در شعبه ۱۱ اداره پلیس آگاهی تهران برای رسیدگی به پرونده من تشکیل دادن که باز هم بی نتیجه موند. يه روز عصر یه نفر دیگه به خونمون تلفن زد و گفت من از یه ارگان زنگ میزنم، فرزندتون زنده و سلامته، ولی وقتی مادرم درباره جرم و محل نگهداری من پرسید اون از جواب دادن طفره رفت. بعد از مدتی، سرهنگی از نیروی انتظامی به مادرم گفت که سعید در تجمعی برای سخنرانی منوچهر محمدی در دانشگاه تهران شرکت کرده بوده و پسرتون یه آشوبگره و الان دست بچه های عملیاته. مادرم به دفتر نماینده تهران در مجلس، علی اکبر موسوی خوئینی، مراجعه کرد و اون از مادرم وکالت گرفت و گفت که پیگیر پرونده من خواهد شد ولی دفعه بعد که مادرم به دفترش رفت دید که خود موسوی خوئینی بازداشت شده (۲۲ خرداد تا ۲۹ مهر ۱۳۸۵).
یه بار هم از دادستانی اوین، بازداشتگاه توحید با مادرم تماس گرفتن و گفتن بچه شما امنیتی بوده بازداشت شده. بعدش از امنیت اوین تماس گرفتن و یه سری سؤال دربارهٔ من پرسیدن، مثلاً اینکه من با رادیوهای بیگانه صحبت کردم؟ یا اینکه با دوستام در تماس بودم یانه؟ خانوادم همچنان پیگیر خبری از من بودن…
مادرم به شعبه ٦ دادگاه انقلاب اسلامی شکایت کرد. مسئولا ازش مشخصات منو گرفتن که با پلیس بین الملل تماس بگیرن و بپرسن که آیا من از ایران خارج شدم یا نه؟ بعد از چند ماه اونا هم خبر دادن که از کشور خارج نشدم.
در سال ۱۳۸٦ ، معاون دادستان تهران به مادرم گفت که سعید وطن فروش و منافقه چون اطلاعات امنیتی رو به سازمان مجاهدین خلق رسونده و در اطلاعات سپاه پاسداران زندانیه و تا الان همکاری نکرده و مادرم میتونه سراغ منو از حفاظت اطلاعات سپاه و بیت رهبری بگیره، ولی پیگیری بازم نتیجه نداشت.
مادرم و خواهرم الناز، در تاریخ ۱۷ تیرماه ۱۳۸۹ به اتهام فعالیت علیه نظام دستگیر شدن و بعد از ۱۳ روز الناز با قرار کفالت و مادرم با قرار وثیقه از زندان آزاد شدن، همینطور پدرم که در تجمعی در مقابل زندان اوین دستگیر شد توسط شعبه ۱۰۶۰ دادگاه کیفری دوم تهران به ۹۱ روز حبس تعزیری و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد. توی این سالها دو بار مادرم رو بازداشت و زندانی کردن یه بار به دلیل مصاحبه با صدای آمریکا و یه بار دیگه به دلیل شرکت در جمع مادران عزادار در پارک لاله.
ده سال بعد از ناپدید شدنم مادرم در نامه ای خواست که در صورت کشته شدن من دست کم در مورد محل دفن اطلاعی بهش بدن که باز هم بی نتیجه بود. در ۱۸ تیر ۱۳۹۲ مادرم به بی بی سی فارسی اعلام کرد در دیداری که با علیرضا آوایی رئیس کل دادگستری استان تهران داشته ازش قول مساعد گرفته که از سرنوشت من اطلاعی پیدا کنه. با اینکه من چند ماه بعد از بازداشت با مادرم یه تماس تلفنی داشتم ولی مسئولای قوه قضائیه تا مدتی، اینکه من بازداشت شده بودم رو نمیپذیرفتن ولی بالاخره بعد از پیگیریای زیاد خانوادم گفتن که من بازداشت و دست کم تا سال ۸۱ در زندان اوین بودم.
مادرم در طول این سالها به همه نهادها نامه فرستاد برای پیگیری وضعیت من ولی به هر کجا که رسید پرونده بایگانی شد اون فقط میخواست مدرکی نشون بدن که من بازداشت یا کشته یا قبری دارم. زمانی که به خاطر پیگیری پرونده من بازداشت شد بهش گفتن بعد از ۱۲ سال دنبال استخوان اومدی؟؟
مادرم بارها به زندان اوین مراجعه کرد و اون حتی به گورستان خاوران هم رفت ولی مسئولا جوابی بهش ندادن که آیا من اونجا به خاک سپرده شدم یا نه.
یه نفر که خودشو وابسته به وزارت اطلاعات معرفی کرده بود، یه ماشین پیکان برای پیدا کردن خبری از من از خانوادم گرفت ولی بعد همین شخص به یکی از اقواممون گفته بود که به پدر و مادرم بگه که منتظر ملاقات با سعید نباشن چون اون حافظه اش رو در اثر شکنجه از دست داده. پدر و مادرم بارها به امید گرفتن خبری از من به اشخاص مختلف پول دادن تا براشون خبری کسب کنن ولی همۀ این تلاشها بی نتیجه موند. حتی عماد الدین باقی رئیس انجمن دفاع از حقوق زندانیان هم نتونست اطلاعی از من به دست بیاره.
توی این سالها خانوادم به بیت رهبری، وزارت اطلاعات سپاه، نیروی انتظامی، دادگاه انقلاب، وزارت کشور، مجلس، قوه قضائیه و دادستانی تهران مراجعه کردن ولی هیچ اطلاعی از من دریافت نکردن، حتی بعد از انتخابات سال ۱۳۸۸، مادرم با کروبی، موسوی، محسن رضایی و عبدالحسين روح الامینی تماس گرفت ولی جوابی نگرفت.
الان ۲۴ سال از ناپدید شدن من میگذره، پدر و مادرم هنوز نمیدونن من به کدامین گناه مفقودم؟؟ نه نشونه ای… نه قبری….نه جسدی….
با یه عکس در قاب همچنان به دنبال خبری از من هستن 💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی