من کشته شدم. ۲۷ سالم بود، متولد ۲۴ مهر ۱۳۵۹ در تهران. من دانش آموخته دبیرستان تیزهوشان، نفر ۲۳ آزمون سراسری دانشگاهها و فارغ التحصیل دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم و حدود هشت ماه داوطلبانه در مناطق محروم در همدان و کردستان طبابت کردم. روز جمعه بیستم مهرماه ۱۳۸۶ ساعت ۱۰ صبح با نامزدم در پارکی در همدان راه میرفتیم که به اتهام «ارتکاب جرم مشهود» توسط
مأمورای ستاد امر به معروف دستگیر شدم مسئولای این ستاد بیش از ۲۴ ساعت خانوادمو در جریان بازداشت قرار ندادن.
ساعت ۱۱ صبح روز شنبه از بازداشتگاه با لحنی توهین آمیز با پدرم تماس گرفتن و گفتن فردا بیا اونجا هرچی پدرم اصرار کرد الان میتونم بیام؟ و یا اجازه بدن با من صحبت کنه قبول نکردن. روز دوم من اصرار کردم با خانوادم تماس بگیرم که بالاخره حدود ساعت پنج بعد از ظهر و با دستور قاضی اجازه دادن، پدر و مادرم در راه همدان بودن و موفق نشدم باهاشون صحبت کنم و به برادرم رحیم زنگ زدم ولی با توجه به اشکال در خط موبایل در منطقه ای که اون بود تماس تلفنی به بیش از چند کلمه نرسید بعدش با محل کارم تماس گرفتم و درخواست دو روز مرخصی کردم تا مریضام با درهای بسته درمونگاه مواجه نشن. رحیم دوباره تلاش کرده بود برای تماس که نهایتا بهش گفتن که باید تا ساعت ۹ شب صبر کنه، ولی من با اصرار ساعت حدود هشت و نیم شب خودم بهش زنگ زدم، رحیم پرسید اذیتت نکردن؟ گفتم «نه… یه نفر بالای سرم ایستاده»…بهم اطمینان داد پدر و مادرمون با سند و پول نقد در راهن و نگران نباش… ولی من نگران بودم و قبل از رسیدن پدر و مادرم زیر شکنجه کشته شدم….
اونا ساعت ۱۰ شب به همدان رسیدن و در جلوی بازداشتگاه با عجیبترین توهینا مواجه شدن یکی از اعضای ستاد به پدرم گفت از نظر ما دختر تو صلاحیت پزشک بودن در این مملکت رو نداره. اون بعد از چند ساعت که از مرگ من گذشته بود با خنده به پدرم گفت برای پیگیری وضع دخترت برو دادسرا ،نه بهتره بری پزشک قانونی. رئیس ستاد امر به معروف به خاطر مرگ تلخی که در حوزه تحت نظارتش اتفاق افتاده بود کمترین نگرانی، اضطراب و یا ناراحتی نداشت. اورژانس منطقه بعد از معاینه جسد من در ساعت نه و نیم اعلام کرد که من قبل از ساعت هشت شب مرده بودم!! ولی خانوادم بارها به این گزارش دروغ اعتراض کردن که اگه من ساعت هشت شب مردم چجوری ساعت هشت و نیم با برادرم صحبت کرده بودم؟ اونا مدرک خواستن و خانوادم گفتن غیر از شش نفری که در کنار رحیم شاهد مکالمه اون بودن میتونن پرینت مکالمه های تلفن همراه رحیم رو بگیرن تا معلوم بشه کی و از کجا با اون تماس گرفته شده اما چهار ماه طول کشید تا پرینت رو در اختیارشون گذاشتن !! توی این پرینت نه تنها خبری از مکالمه ساعت هشت و نیم شب من با رحیم نبود بلکه ساعت تماسها هم به هم ریخته و نامرتب بود. بعد از انتقال جسد من به پزشکی قانونی اونا ساعت مرگم رو ۹ صبح روز شنبه اعلام کردن!! در حالی که ساعت ۵ بعد از ظهر و هشت و نیم شب همون روز رحیم با من صحبت کرده بود. پزشک قانونی مرگ منو خودکشی و فشار بر عناصر حیاتی گردن توسط جسم رشته مانند و قابل انعطاف و عوارض ناشی از اون دونست و مسئولان بازداشتگاه اعلام کردن که من با استفاده از پارچه پلاکارد تبلیغاتی خودکشی کردم!! اما خانوادم گفتن که فقط ۱۵ دقیقه قبل از زمان مرگ اعلام شده، با من تماس تلفنی داشتن و معتقدن هیچ دلیل قانع کننده ای برای خودکشی من وجود نداشته. اونا به خانوادم گفتن حتی به اقوام خودتون هم نگین بچتون در ستاد امر به معروف فوت شده مثلا بگین تصادف کرده و یا دچار ایست قلبی شده!! هنگام دفنم پدرم دید که جلوی ساق پا و بالای ران من کبود بود و بینی و گوشام پر از خون بود که نشون دهنده خونریزی مغزی بود. بعد از مدتی وکیل پدرم درخواست نبش قبر کرد که با حکم منع قرار تعقیب روبرو شد. با شکایت مجدد پدرم برای بار دوم این حکم صادر شد و پرونده مرگ من مختومه اعلام شد. اما با اعتراض مجدد پدرم، شاهرودی رئیس قوه قضائیه پرونده را برای رسیدگی مجدد به تهران فرستاد. بعد از کلی پیگیری در تیر ماه ۸۷ یعنی چهار ماه بعد از اینکه قرار بود پرونده در تهران بررسی بشه دادگاه همدان بدون توجه به رأی دیوان عالی کشور، همه متهما رو با نوشتن این جمله که اصولا جرمی اتفاق نیفتاده که بشه درموردش رأی صادر کرد از همه اتهامات مبرا کرد.
خانواده من هنوز هم فریادرسی ندارن و من در اوج جوانی، بیگناه و مظلوم سالهاست در زیر خاک خفتم💔
#مهسا_امينی
#علیه_فراموشی